دیروز" و "فردا" هر دو نامردند...
"دیروز "با خاطراتش...
و "فردا"با وعده هایش...مرا فریب دادند..
تا نفهمم "امروز"م چگونه گذشت...!
تا حالا به دوتا چشمات توجه كردي؟ باهم ميخوابن باهم بيدار ميشن باهم گريه ميكنن باهم ميخندن اما هيچ وقت همديگرو نمي بينن به اين ميگن دوست داشتن.......
خدایـــــــــــــــا دلم گرفته از آدمایی که میگن دوست دارم اما معنیشو نمیدونن
از ادمایــــــــــــــی که میخوان مال اونا باشی ولی خودشون مال تو نیستن
از آدمایـــــــــــی که زیر بارون برات میمیرن ولی وقتی افتاب شد همه چیز یادشون میره....
چـند ساعتی با هم بودیم
مـــــن به تـــــو نگاه میکردم…و تــو به ساعتتتـو قــرار داشتی و من بـــی قراری …
چوپان قصه ي ما دروغگو نبود... او از سر تنهايي فرياد ميزد آهاي گرگ ..... آهاي گرگ. تابراي لحظه اي هم شده از تنهايي در بيايد..... افسوس كه فقط گرگ ها فهميدند او تنهاست
بودنت را دوست دارم
وقتی پنجه در کمرم حلقه مے کنی
و به آغوشت سفت مرا مے فشاری
و وادارم مے کنے
که به هیچ کس فکر نکنم
جـــــــز تـــ♥ـــو ... !
این کلام حرف آخر من است : بدون تو هرگز! این عشق تو سرپناه آخر من است ، و این دوست داشتنت ، تنها امید بودن من است… بدون تو حرفی برای گفتن نیست به جز یک کلام : آن هم کلام آخر : خدانگهدار زندگی! بدون تو جایی برای ماندن نیست و هیچ راهی برای زنده بودن نیست…. چشم به راه تو میباشم در این جاده زندگی ، با پاهای خسته و دلی پر از امید! وقتی غروب می شود و تو نمی آیی دلم پر از خون می شود و چشمهایم پر از اشک… باز به انتظار طلوع و آمدنت مینشینم ، دلم میخواهد آن لحظه همچو خورشید در آسمان قلبم طلوع کنی …. ای وای از فردا… و وای از آن روزی که آسمان ابری و دلگرفته باشد …. آن زمان خورشیدی در آسمان نیست ، و باز باید به انتظارت نشست …. نشست و گریست با همان دل پر از خون ، با آن پاهای خسته و قلبی شکسته…. این کلام حرف آخر من است : بدون تو هرگز!