دل شکسته
تنهایی

 ایــــــــن روزهــــا . . .
مــــــــن خـــــــــدای سکوتـــــــــــ شده ام
خفقــــــــان گـــــرفته ام تـا . . .
آرامــــــــش اهالـــــــــی ِ دنــیا
خــــــــــط خطــــــــی نشـــود .
 آنقدر به انتظارت ايستادم

نوشته شده توسط مهران جمعه 29 دی 1391برچسب:, (18:33) |

نوشته شده توسط مهران یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, (13:5) |

نوشته شده توسط مهران یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, (13:3) |

 

تورو خدا پیشم بمون تا با تو آروم بگیرم

اگه بری دق میکنم میشکنه قلب نازکم

جون منو جون خودت با من بمون عروسکم

کی گفته که خیالی نیست وقتی برام خیالی هست

تو رفتی اما نمیشه دفتر خاطراتو بست


نوشته شده توسط مهران یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, (12:47) |

تو رو از دور میبینم

 

واسه تو دست تکون میدم

میگم بازم خدایا شکر چشای ماهشو دیدم

نمیتونم بدون تو بسازم عشقمو از نو

تمومه لحظه های من پر از عطر یاد تو

بیاده تو دو تا فنجون روی این میز میذارم

شکسته قلبم از دست ولی بازم دوست دارم

بیاده تو دو تا فنجون روی این میز میذارم

شکسته قلبم از دست ولی بازم دوست دارم

دلم تو خونه ی چشماش چشاتو کرده نقاشی

تو این روزای تنهای چی میشه عاشقم باشی؟؟؟

با اینکه دستامون دوره با اینکه خیلی غمگینم

همین بسته یه وقتای تورو از دور میبینم

بیاده تو دو تا فنجون روی این میز میذارم

شکسته قلبم از دست ولی بازم دوست دارم

بیاده تو دو تا فنجون روی این میز میذارم

شکسته قلبم از دست ولی بازم دوست دارم

نوشته شده توسط مهران یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, (12:38) |

 

گاه دلتنـــــــگ می شوم دلتنـگتر از تمام دلتنگـــــــــی ها

حسرت ها را می شمارم


و باختن ها

وصدای شکستن را

... نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردم

وکدام خواهش را نشنیدم

وبه کدام دلتنگی خندیدم

که چنین دلتنگــــــــــــــــم

نوشته شده توسط مهران یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, (12:31) |

دوست دخترچیست؟؟؟؟

دوست دختر یعنی باعث گرفتاری و عقب افتادگی زندگی (95)

 

 

نوشته شده توسط مهران یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, (12:26) |

 دنياي عجيبي است؛ وقتي مي خواهي گريه کني، شانه اي نداري تا سر بر آن گذاري و غم دلت را زار زار اشک بريزي و وقتي شانه اي براي گريستن داري ديگر اشکي براي ريختن نداري، و نه حتي نيازي به ريختن اشک

نوشته شده توسط مهران شنبه 16 دی 1391برچسب:, (15:13) |

 پرسیدم عشق چیست؟ گفت آتش است!گفتم مگر آنرا دیده ای!؟ گفت نه! در آن سوخته ام ...!

نوشته شده توسط مهران شنبه 16 دی 1391برچسب:, (14:59) |

 باز دلم گرفت ....

آسمان هم نیم نگاهی ابریسیت؟

انگار آسمان دلش گرفته و بغض دارد!

گلایه های بسیاری دارم

نمی دانم از کجا آغاز کنم؟

یا نمی دانم صدایم به تو خواهد رسید

نمی دانم آیا نشسته ای فقط به درد ما آدمها گوش کنی؟

آرزوهایم یک به یک فنا شدند

جوابی ندارم

خداوندا نمی دانم اگر آفریده ای چرا اینگونه؟

خداوندا آیا حکمت توست ؟

گفته ای درد و رنج را آفریدی تا امتحان کرده باشی؟

پس کجاست وعدهء رستگاری و شادیت؟

کفر گفتن آسان است خداوندا

می دانی که کفر نمی گویم اما گلایه دارم از روزگارت؟

زمین و آسمان از روزگارت به درد آمده اند جوابی نیافتم؟

نوشته شده توسط مهران شنبه 16 دی 1391برچسب:, (14:46) |

 خداوندا وقتی لبخند می زنم و می دانم

که زیر این لبخند کوهی از غم و غصه انباشته گشته

 با خود می گویم خدایی هم هست

 

اما خداوندا پس کی به فریادهایم گوش می کنی

 

 

 

نوشته شده توسط مهران شنبه 16 دی 1391برچسب:, (14:14) |

 باران که می بارد

گام بر می دارم و قدم زنان می روم

زیر باران رفتن را دوست دارم

اشکهایم را کسی نمی بیند.

تمام خاطرام را دوباره خیس می کنم.

حس می کنم دوباره زنده شده ام.

از تلخی روزگار می گویم و به دست باران می سپارم

از سختی ها از نامردی ها

از بخت بد و اقبال شوم

همه را به دست باران می سپارم

باران نیز می شوید و پاک می کند

باران زندگی دوباره را یه یادم می آورد

توان راه رفتن به من می دهد

در این جاده باریک من  و باران تنهای تنهای هستیم

هر قدر می بارد من سبک و سبک تر می شوم

اما می ترسم از رنگین کمان هفت رنگ پس از باران

دوباره روزگار از نو اغاز خواهد شد

پس خداوندا مگیر بارانت را ز من حتی برای یک لحظه

 

 

نوشته شده توسط مهران شنبه 16 دی 1391برچسب:, (14:9) |